دیروز ( جمعه 23فروردین 1392)رفته بودیم خونه عمو سید تقی اینا عید دیدنی. حدود ساعت 8 شب بود پرهام آقا بغلم بود که یه هو شروع کرد به گفتن دَ دَ دَ.... و پشت هم تکرار میکرد. البته قبلا تصادفی حروف رو میگفت ولی کاملا مشخص بود که اینبار فرق داره. چنان به وجد اومده بودم که قابل وصف نیست. بالاخره اون لحظه فوق العاده فرا رسید. به سارا خانم که داشت با لب تاپش کنار ما کار میکرد گفتم بدو یه دوربین بیار و از این لحظه فیلم بگیر. بنده خدا بدو رفت و شروع به فیلم گرفتن کرد. به این ترتیب این لحظه تاریخی ثبت شد. بعدش با هیجان پیش بابای گل پسری رفتم و گفتم یه خبر خوب یه خبر خیلی خوب.... و بابای گل پسر هم کلی ذوق کرد و همون موقع پرهام دوباره شروع به گ...